-
"دلم تنگ کسی است که به دلتنگی من می خندد"
جمعه 10 اسفندماه سال 1386 20:47
بی معرفت دلم برات تنگ شده ... می دونی دارم چی می کشم ؟ اشکام و می بینی؟ نامرد اصلا یه لحظه به فکرت رسیده که من تو چه حالیم ؟ وای که نمی دونی چی کشیدم امروز وقتی دم در مغازه دیدمت زهرا هم هی میمود از اونجا رد میشد و من هی میدیدمت خدا میدونه چی کشیدم و چقدر به خودم فشار آوردم که جلوی بچه ها گریه نکردم :(((((((((( دلم...
-
۳
جمعه 10 اسفندماه سال 1386 20:46
لعنتی لعنتی لعنتییییییییییییییییییییی !برو به درکککککککککککککک ! لعنتی چی می خوای از جونم؟ هان؟؟؟ خدایا من چمه؟ واسه چی وقتی باهاش حرف می زنم دستام یخ می کنه؟؟؟؟ هان؟؟؟؟ مگه حالم ازش به هم نمی خوره؟؟؟؟ مگه منتظر اون روز نیستم که عذاب کشیدنش و ببینم؟؟؟ مگه زمین خوردنش و با تمام وجود ازت نخواستم؟؟؟ پس واسه چی وقتی باهاش...
-
۲
جمعه 10 اسفندماه سال 1386 20:46
میدونستی چقدر دوستت داشتم؟ می دونستی جونم به جونت بسته بود؟ می دونستی همه ی قلبم و همه ی وجودم و تقدیمت کرده بودم؟ می دونستی دیوونه وار می پرستیدمت؟ می دونستی شبا خوابت و می دیدم ؟ می دونستی صبحا به عشق دیدن تو از خواب پا می شدم؟ میدونستی کلاسای پنج شنبه رو با چه عجله ای تموم می کردم که زودتر بیام پیش تو ؟ نمی دونستم...
-
۱
جمعه 10 اسفندماه سال 1386 20:44
دخترک دلش از آدمای شهرش گرفته ... دخترک به هر جا که نگاه می کنه نگاه آشنایی نمی بینه ! انگار همه باهاش بدن . همه افتادن به جونش و عذابش میدن ... دیوارای این شهر واسه دخترک قفسه ... میخواد بره ! میخواد از این شهر بره! میخواد از این همه خاطره فرار کنه! اما نمیتونه ... دیو پلید این شهر اسیرش کرده ... دخترک اسیر شهر غمه...